قاسم دهقاني
از نگاه ديگران

نظري در مورد اين كاربر ارسال نشده است.


مشخصات
قاسم دهقاني
وبلاگ : قرآن مجيد
پارسي يار : قرآن مجيد
قاسم دهقاني

نام: قاسم دهقاني
جنسيت: مرد
استان محل سكونت: تهران
شهر: تهران
زبان: فارسي
تاريخ تولد: 27 / دي / 1364
سن : 38 سال و 11 ماه و 2 روز
تاريخ عضويت: 89/1/28
سن وبلاگ : 14 سال و 8 ماه و 2 روز
وضعيت تاهل: مجرد
تحصيلات: ديپلم
وزن: 60
قد: 174

لينك مورد علاقه: www.rahgoshafan.ir

لينك مورد علاقه: pourzargari.com

لينك مورد علاقه: ansaralmahdi.parsiblog.com

درباره خودم: به وبلاگ قرآن مجيد خوش آمديد . مطالب نوشته شده در راستاي ترويج فعاليت هاي قرآني در بين جوانان است . *************************** در مصيبت مولا علي (ع) آن شب به شهر كوفه غو غايي به پا بود -- شوري به پا از ماتم شير خدا بود مرد مريضي در خرابه داد مي زد -- داد از نشان مرگ استمداد مي زد مي گفت يا رب يار و غمخوارم نيامد -- مرهم گذار قلب بيمارم نيامد ديگر مرا در سينه ياراي نفس نيست -- سر تا به پا فريادم فرياد رس نيست هر شب كه مي آمد به ياري در برمن -- دست نوازش مي كشيدي بر سر من از ديده بودم كور او بد ديده ي من -- بودي توان بر اين تن رنجيده ي من اينك توان برديده ي من رخت بربسته -- بر ديده ي من هاله اي از غم نشسته اينك سه شب باشد كه بوي گل نيامد -- بر ديدن جغد دلم بلبل نيامد بي او دل ريحانه را شورو صفا نيست -- خون جگ در سفره ام هست و غذانيست اما از آن سو كوفه مالا مال غم بود -- آن شب شب خرسندي ظلم و ستم بود آن شب اجل در كوفه فتح باب مي كرد -- بر باب شهر علم دق الباب مي كرد آن شب علي با فرق تا ابرو شكسته -- مي خواند شعر همسر پهلو شكسته از فرط غم درحال اغما بود آن شب -- مشتاق وصل روي زهرا بود آن شب آن شب پدر بهر پسر چشمان تر داشت -- گوئي خبر ازطشت و از لخت جگر داشت آن شب سخن از هر دري مي گفت مولا -- ازقطعه قطعه پيكري مي گفت مولا آن شب حكايت از يزيد و ملك ري بود -- صحبت ز قرآ ن خواندن سر روي ني بود آن شب علي با زينبش رازي مگو داشت -- گوئي سخن ا ز بوسه و زير گلو داشت آن شب پدر مي گفت و دختر گوش مي داد -- كلثوم خود را ا ز عنايت نوش مي داد آن شب حسينش تشنه جام بلا بود -- هنگامه قالوا بلاي كربلا بود آن شب علي بوسيد چشم مست عبا س -- دست حسينش را سپردي دست عباس آن شب به عبا سش علي از آب مي گفت -- از تشنگي از د ل بي تاب مي گفت با سوز و د ل مي گفت اي نور دو عينم -- تا زنده اي جان تو و جان حسينم اي نور ديده گر پدر را دوست داري -- بايد كه دست از دامن او برنداري آري علي را عقده در ناي گلو بود -- راوي در گيري آ ب و آبرو بود با سوز و دل از تشنگي و آب مي گفت -- هر دم سخن زان گوهر ناياب مي گفت با چشم تر مي كرد ياد گاهواره -- ميداد شرح تير و حلق شير خواره ناگه كشيد ي آه و مولا رفت از هوش يعني چراغ قلب زهرا
توضيح: به وبلاگ قرآن مجيد خوش آمديد . مطالب نوشته شده در راستاي ترويج فعاليت هاي قرآني در بين جوانان است . ان شاالله ؛
بهترين حرف: به وبلاگ قرآن مجيد خوش آمديد . مطالب نوشته شده در راستاي ترويج فعاليت هاي قرآني در بين جوانان است . در مصيبت مولا علي (ع) آن شب به شهر كوفه غو غايي به پا بود -- شوري به پا از ماتم شير خدا بود مرد مريضي در خرابه داد مي زد -- داد از نشان مرگ استمداد مي زد مي گفت يا رب يار و غمخوارم نيامد -- مرهم گذار قلب بيمارم نيامد ديگر مرا در سينه ياراي نفس نيست -- سر تا به پا فريادم فرياد رس نيست هر شب كه مي آمد به ياري در برمن -- دست نوازش مي كشيدي بر سر من از ديده بودم كور او بد ديده ي من -- بودي توان بر اين تن رنجيده ي من اينك توان برديده ي من رخت بربسته -- بر ديده ي من هاله اي از غم نشسته اينك سه شب باشد كه بوي گل نيامد -- بر ديدن جغد دلم بلبل نيامد بي او دل ريحانه را شورو صفا نيست -- خون جگ در سفره ام هست و غذانيست اما از آن سو كوفه مالا مال غم بود -- آن شب شب خرسندي ظلم و ستم بود آن شب اجل در كوفه فتح باب مي كرد -- بر باب شهر علم دق الباب مي كرد آن شب علي با فرق تا ابرو شكسته -- مي خواند شعر همسر پهلو شكسته از فرط غم درحال اغما بود آن شب -- مشتاق وصل روي زهرا بود آن شب آن شب پدر بهر پسر چشمان تر داشت -- گوئي خبر ازطشت و از لخت جگر داشت آن شب سخن از هر دري مي گفت مولا -- ازقطعه قطعه پيكري مي گفت مولا آن شب حكايت از يزيد و ملك ري بود -- صحبت ز قرآ ن خواندن سر روي ني بود آن شب علي با زينبش رازي مگو داشت -- گوئي سخن ا ز بوسه و زير گلو داشت آن شب پدر مي گفت و دختر گوش مي داد -- كلثوم خود را ا ز عنايت نوش مي داد آن شب حسينش تشنه جام بلا بود -- هنگامه قالوا بلاي كربلا بود آن شب علي بوسيد چشم مست عبا س -- دست حسينش را سپردي دست عباس آن شب به عبا سش علي از آب مي گفت -- از تشنگي از د ل بي تاب مي گفت با سوز و د ل مي گفت اي نور دو عينم -- تا زنده اي جان تو و جان حسينم اي نور ديده گر پدر را دوست داري -- بايد كه دست از دامن او برنداري آري علي را عقده در ناي گلو بود -- راوي در گيري آ ب و آبرو بود با سوز و دل از تشنگي و آب مي گفت -- هر دم سخن زان گوهر ناياب مي گفت با چشم تر مي كرد يا گاهواره -- ميداد شرح تير و حلق شير خواره ناگه كشيد ي آه و مولا رفت از هوش يعني چراغ قلب زهرا گشت خاموش


ParsiBlog.com ® © 2010